رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
اميررضااميررضا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

خدا مهربونی کرد

من مامان دو تا فرشته ام

5 ماهگی رهای ما

خدا جون شکرت....ببخش ما رو اگه گاهی گله میکنیم....گاهی از لجبازی لحظه ها به تنگ میایم...گاهی ناشکری میکنیم... دخترک نازنینم: نفسم...عزیز دلم...همه زندگیم...تو بهترین هدیه زندگی من و بابایی هستی...تو با ارزش ترین و قشنگترین معجزه خدایی برای ما...تو هر لحظه به یادمون میاری که خدا چه قدر بهمون لطف داشته...چه قدر دوستمون داشته...چه قدر به یادمون بوده...امیدوارم همیشه بهترین باشی...شادترین باشی ... و روزی که عاشق شدی عاشق ترین باشی... حالا دیگه رو زمین غلت میزنی و کنجکاویت به وسایل دور و برت زیاد شده   ...
3 ارديبهشت 1391

جشن ده ماهگی رها جونم در متل قو

تعطیلات با حاجی بابا و مامان جون دایی ها و خاله اینا و سمیرا و سارا جونم رفتیم متل قو همون جا جشن ده ماهگی تو رو هم گرفتیم..... کلی هم نانای کردی عزیزکم... خیلی خوش گذشت ... راستی واقعا ده ماه گذشت هم خیلی زود گذشت هم نمیدونم قبل از تو چه چیزهایی شادم میکرد... ولی یه چیز روخوب میدونم که واسه خنده ات حاضرم زندگیمو فدا کنم..... ...
3 ارديبهشت 1391

رها و مرواریداش

بلاخره تو هم دندون دار شدی.... بعد از کلی بی اشتهایی و غذا نخوردن مرواریدهای کوچولوت بیرون زد.... کلی ذوق کردم وقتی دیدمشون..... 18 اسفند روزی بود که خاله جون با قاشق صدای دندونت رو شنید..... مبارکت باشه نفسم جشن دندونی خونه مامان جون بود کلی کادو گرفتی از خاله ها و دایی ها ...
3 ارديبهشت 1391

اولین چهارشنبه سوری

دخمل گلم از سر صبح هر چی تلاش کردم ازت یه عکس بگیرم شیطونی میکردی و اجازه نمیدادی... نمیدونم چرا دست میزاشتی جلوی چشات... در نهایت از 60 تا عکسی که گرفتم این یکدونه بهتر از بقیه بود.... یه کم هم شاید از صدای ترقه هایی که تو کوچه مینداختن ترسیده بودی....... ...
3 ارديبهشت 1391

هشت ماهگی رها کوچولو

دختر نازم از کجا برات بگم ... ماشالا بزرگ شدی چهار دست و پا کامل میری از ٢٥ دی هم میشینی...کلی شیطون شدی... نانای میکنی ... منو بابای رو میترسونی..... خاله هم موهاتو کوتاه کرده.... کلی شیک و پیک شدی فدات شم.... شبا تو خواب یه عالمه لگد میزنی... دوست داری دمر بخوابی ... غذا هم که دوست نداری بخوری....همه خیلی دوستت داریم....   ...
3 ارديبهشت 1391

9 ماه در من 9 ماه با من

عزیز دل مامانی    18 ماهه که تو تمام لحظه های زندگیم هستی... ٩ ماهه که عزیز ترینی...قربون چشات بشم که از میزها میگیری بلند میشی... هنوز هم غذا خوردن رو دوست نداری... خیلی بیشتر از قبل به من وابسته شدی حتی تو خواب هم باید پیشت باشم   .... دندون هم نداری بی دندون مامان ...
3 ارديبهشت 1391

دخمل قشنگم

بلاخره رفتیم آتلیه... کلی ازت عکس انداختیم... نمیدونم چرا دختر خوش اخلاق مامان امروز یه کم بی قرار شده... . ...
15 دی 1390

اولین شب یلدای رها کوچولو

امشب یه ذره بیشتر وقت  دارم تو گوشت بخونم که دوستت دارم ... امشب یه ذره بیشتر وقت دارم که خدا رو شکر کنم بابت نعمتی که بهم داده...   اولین شب یلدا مبارکت باشه        امروز مثل هر روز باز شیطون بودی.. همونطوری که من داشتم تدارک شب یلدا رو میدیدم تو هم تو روروئکت منو نگاه میکردی... شب دایی اینا امدن کلی وواسمون میموه اوردن .. تو هم کلی ذوق کردی ...
1 دی 1390